من ان وقت که گفتم مزاحمم نشو و با من حرف نزن از من نگو .
و تو جواب دادی: هر وقت به من فکر نکردی من هم راجع به تو حرف نمیرنم،
نابود شدم
ده بار شکستمو جمع شدم . همون موقع خنجر تو دلم فرو رفت که دیگه عاشق کسی نتونم  بشم .

حتی نه اون موقع که گفتی به جای من تصویرم رو نگه دارو نگاه کن که اتیش گرفتمو سوختم لبام به هم چسبید،
که فهمیدم قطره ای از عشق چیزی نمیدونی و فقط کلمه عشق لق لقه زبانته .
حتی نه اون موقع که پیجتو بستی نه برای همه فقط برای من . که تا قبل از اون تو سخترین لحظات و هجمه ها هم حتی به روی مردم نبسته بودی.همون موقع پرت شدم از آسمان، زمین و قلبم سوراخ شد و فهمیدم که قطره ای ارزش برام قایل نیستی و همه حرفات گفتن ملکه به من، یک دری وری بیشتر نبود.
حتی همون موقع که رفتمو دفن شدم زیر خاک و یخ و برف هم حتی نمردم .
حتی اون موقع که گفتی ادم روی کسیکه سرمایه گذاری میکنه به راحتی از دستش نمیده و فهمیدم فقط یک کالا و ابزار بودم برای پر بیننده شدن برنامت، نمردم.
 اون موقع هم که دیدم دیگران مثل من چقدر زیادن که دقیقن مثل من باهاشون این شکلی یا شکلهای بیشتری ارتباط داری هم
هم حتی
فقط اون موقع که بارها شکستم پاشیدم ریختم زمین باز جمع شدم همون موقع که دیوانه شدم و خنجر به اعماق دلم فرو رفت که دیگه عاشق نشم
همون موقع تنفرو توی دلم کاشتی و نفرینت کردم .
هر روز منتظر تقاصت بودم
خوشحال شدم وقتی تقاص خدا رو دیدم
دلم خنک می شد و کمی اروم .
چقدر خوبه که خدا منتقم هست .
بماند بعدها چقدر به خاطر حماقتم خودمو سرزنش کردم . که چرا عشقمو نثار یک بی ارزش و بی لیاقت کردم

 


وقتی  درو بروم بستی و  گفتی برو با برف سال دیگه نیا.
وقتی حتی انگشتامم یخ بست و  برای نوشتن و ازم گرفتی
وقتی خیالمم ویران کردی که دیگه  نتونم خیال جدیدی ازت بسازم
 دیگه جایی نزاشتی برای بودنم
دیگه خودتم از اون موقع زیادی بودی
از اون به بعد  فقط به زور خودتو تحمیل کردی. دیگه از اون بعد حضورت فقط بود به حقوق من و بس .
همون موقع باید خودتم میرفتی باید برای خودت شخصیت و احترام و ارزش قایل می شدی و میرفتی. همون چیزایی که هیچ کدومشو نداشتی
باقیه بودنت دیگه فقط ی بود و ظلم بود و
همین .
الان مونده فقط خوابهام که گاهی میبینم میدونم هنوزم میبینیشون
همون چیزی که باعث شد روز اول برای نامه نوشتی
خواب و خیالم

 


به قول شاعر رستم یلی بود در سیستان
من کردمش رستم دستان
من برای عشق خودم حرمت قائلم
 من ازت خیالی ساختم و جان دادم بهشو. پری و بالی دادم و فرستادمت توی دنیای خیالی و . شدی ادم دیگری . زیبا و ستودنی. اسطوره ای. قهرمانانه بی عیب و نقص. با کمالات

خودمم عاشق نقش خیالی‌ام شدم و باورش کردم باورش کردم که همینو که خیال میکنم هست .
وگرنه تو
نه شاهزاده بر اسب سپید تو قصه ها بودی، بلکه شاهزاده احتجاب بودی
و نه  شخصیت اسطوره ای شاهنامه بودی، بلکه فقط چنگیز خان مغول بودی

 


خدا کنه جنگ اخرم بوده باشه .
بلاخره خسته و تن زخمی از جنگ برگشتم . نالان و درمانده به آغوش مادرم و پدرم .
آخ چقدر دلم تنگ شده بود برای دستان گرم پدرم چقدر دلتنگ بودم برای آغوش پرمهر مادرم و چقدر دلم لک زده بود که دوباره طعم دستپخت مادرم را بچشم .
۵ سال عمرم هدر رفت به جنگ . .ای کاش هیچ وقت ادم مجبور نبود بجنگه
ای کاش همه به حق خودشون قایل بودن، پاشونو از گلیمشون درازتر نمیکردن، ای کاش هیچ کس حق کسی رو نمی‌خورد. ای کاش هیچ کس به کسی ظلم نمی‌کرد. اون وقت دیگه جنگی نبود.
چقدر دلم می.خواد بعد از اون همه گرد و غبار و دود، دوباره قیافه پر مهر مردمو ببینم که به هم مهربونی می‌ کنن.  دوباره خنده بچه ها رو تو بازی هاشون ببینم
دلم میخواد هوای تازه را با تمام وجود نفس بکشم . و ریه هامو پر کنم از اکسیژن درختان پارک، باز چشمم بیفته به اسمون صاف پرستاره
همیشه جهاد حس خوب نمیده . حتی اگر با تمام وجودت بدونی حق با توهه .
  اما گاهی جهاد با تمام بدیش، سختیش، بی خوابیش، دردش، رنجش، زخم خنجرش، ترسش، اما اخرش که پیروز میشی حس خوبی داری 
خیلی دلم میخواست آخرش که پیروز میشیم جشن بگیرم مثل جشن انقلاب . اما وقتی رسیدم اینقدر خسته بودم که فقط دلم میخواست دستمو بزارم روی دلمو بخوابم. یک خواب عمیق و اروم
در سکوت بدون جشن در آرامش .
بعد از ۵ سال ، سه روز خوابیدم . در آرامش
خدا کنه آخرین جنگ باشه

 

قسمتی از سوپر استار 2

 


چی به چیه

تکه ای از داستان سوپر استار 2

کجا کلاس داستان نویسی برم

فصل مدرسه

فقط ,اون ,دلم ,ای ,هم ,شدم ,موقع که ,همون موقع ,اون موقع ,از اون ,ای کاش

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

96960821 وبلاگ همیار معلم فاطمه شریعتی عاشق دنیای قصه|قصه | داستان تراوشات یک ذهن سراي دانش به دنبال یک زندگی جدید نوین درمان السلام علیک یا فاطمة الزهراء سلام الله علیها مجموعه جالبترین ها و بهترین ها